روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

یک زن متاهل هستم
با یک اشتباه بزرگ
و یک تاوان بزرگتر
با یک عشق ممنوع

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

تهی ام

آشفته ام

سردرگمم

تنهام

پر از رویام

چیزهای عجیبیست در من

 

روزهای بدی را می گذرام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۲۰
مریم بانو

 

۳۰ جولای

عکس برام فرستاد کت خریده بود…

دوباره عاشقش شدم…

انقدر قشنگ شده بود بغض کردم از دیدنش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۱۹
مریم بانو

۲۸ جولای

امروز یوناس دعوتم کرد به نهار. از صبح مشغول آشپزی بود. میپرسید چی دوست داری درست کنم. چه سالادی دوست داری. ساعت ۳ بود رفتم خونه اش. یه خونه مشترک بود که اتاق خودش رو داشت. تو آشپزخونه یه نوع ماکارانی درست کرده بود که ماکارانی اش رو خودش درست کرده بود و مایع ماکارانی با گوشت و فلفل دلمه ای و پیاز و گوجه. وسایل سالاد رو هم انگار خریده بود گذاشته بود رو کابینت و سریع همه چیز رو آماده کرد. بعدم کشید توی بشقاب و همه رو گرفتیم بردیم بالا تو اتاقش. غذاش خوشمزه بود هنوز مزه اش زیر زبونمه. سالادش هم همینطور . سالاد کاهو با خیار و گوجه و چندتا سس. بعد که غذا رو خوردیم عکس های خانواده اش که به دیوار اتاق زده بود نشونم داد و معرفی کرد همه رو و بعد چیزهایی که درست کرده بود با کاموا که بهش می گفت استرینگ. خیلی قشنگ بود. و توضیح داد که چ جور درست می کنه. اول چوبش رو میگیره و بعد میخ بهش میزنه و بعد رنگ میکنه چوب رو و بعد طرح نخ رو میریزه روش. چندتا درست کرده بود که همه شون قشنگ بودند.

بعد نشستیم روی تخت و معذرت خواهی کرد که مبل نداره. نشستیم و حرف زدیم و کم کم بغلم کرد و دراز کشیدیم کنار هم.

خیلی آروم بود همه چیز رو آروم پیش برد حتی دست نمیزد به پایین تر از کمرم. فقط آروم میبوسید…

وقتی دید باهاشم بیشتر اومد جلو و دستش برد از زیر لباس بغلم کرد. و مدام میپرسید خوبم یا نه. نمی خواست هیچ کاری رو بدون رضایتم انجام بده…

آروم پیش می رفت خیلی آروم و منو مجبور به هیچ گاری نکرد. کارهایی که فکر می کرد لدت ببرم انجام میداد. بهم توجه می کرد به همه اجزای بدنم.

همش یاد عرفان بودم. اونم اولش همین جور بود. البته نه انقدر محافظه کار و سوال بپرسه که رضایت دارم یا نه . اما توجه اش به بدنم ر دوست داشتم

گفت بریم دوش بگیریم گفتم نه دیرم شده باید برم خونه.

تمام مدت همش ازم تعریف کرد. از اینکه خیلی زیبا هستم و جذاب هستم و از من خوشش میاد. خوشم میامد این حرفا رو میزد. اینکه همش می گفت زیبایی . یه جوری خوشم میامد. مثل بچه ها.

بهش گفتم تو خیلی آدم خوب و مهربونی هستی. واقعن خیلی مهربون بود. لباسا رو پوشیدم روی تخت بودم هنوز داشتم خودمو مرتب می کرد یهو از جلو اومد بغلم کرد و خوابید و منو با خودش خوابوند تو بغلش . مثل بچه ها. خوشم اومد بامزه بود.  یادم اومد که چقدر دلم از این کارای مسخره می خواد.

باهام تا ایستگاه اتوبوس اومد و صبر کرد تا اتوبوس بیاد و سوار بشم.

از نوع رفتاری که باهام داشت؛ از حرفاش خوشم اومد.

 

 

۵ آگوست

بوی گند مشروب دهنش حالم بهم می زد. می خواست دفعه قبل رو جبران کنه. رفتم خونه اش. آهنگ گذاشته بود و نوشیدنی تعارفم کرد که نخوردم. نیم ساعتی بودیم و …

 

این حافظه ی بویایی گاهی چه رو اعصابه. هنوز بودی گند مشروبش تو دماعمه انگار. دلم می خواد بالا بیارم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۱۸
مریم بانو