نامه اول آن ور آب
يكشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ
ماهی جان ؛ چقدر دلم برات تنگ شده. چقدر تشنه بغلتم فقط
چقدر دلم میخواد پیشش باشم…
چه مظلومانه دوری ات را تاب می آورم… بدون اینکه حتی بهش بگم…
ماهی جان…
یه روز…
یه روز باید بیاد که وصل بشم بهت … یه روز…
و اگر نیاد که… گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تو را
و قیامت گه خورده اگر قصه باشه
اما یه روز میاد… یه روز که نشسته روبروم و فاصله بینمون همین چند سانتی متر میز در میانه
نگاش می کنم و بهش میگم که چه قدر می خوامت… بهش میگم که چقدر بوش.. بغلش.. صداش.. خنده هاش.. چشماش.. حرفاش.. و همه و همه چیزش فوقالعاده و منحصر به فرده
بهش می گم که تو هیاهوی این دنیای شلوغ تو پناه منی
بهش می گم که ترس از دست دادنت ترس نبودنت ترس رفتنت ترس دزدینت میتونه منو از پا دربیاره انقدر که هیچی دیگه نمیتونه
بهش می گم که عاشقشم… عاشق تمامش...
#ماهی
۰۲/۰۵/۰۱