یخ زده ام
مثل کسی که در برف و بوران دامنه یک کوه باشه
مثل کسی که از سرما خونی تو رگ هاش در جریان نیست
هیچ حسی درونم جریان نداره. نه از چیزی خوشحالم نه ناراحت یخ یخم. بی هیچ حسی
سرد سرد
سرد مثل موهای بلوند
دیمن
سانچی غرق شد میان آب و آتش
و این از ذهنم بیرون نمیره. چقدر زن هاشون عاشق بودند. از اون زنهایی بودند که از چشماشون میشد فهمید چقدر عاشقند. مثل مدیر مهد دخترک. چشماشون یه جور عجیبی جذبت میکنه میتونی ساعت ها بشینی تو چشماشون نگاه کنی بی اینکه خسته بشی. یه جور برق خاصی داره . چه عاشقانه گفتند از شوهراشون....
سرنشین قایق کوچکی ام میان دریا که تلاشی نمیکنم برای رفتن ب سمت خاصی. دراز کشیده ام کف قایق و چشم دوخته ام به آسمان ، موج مرا میبرد. خود را سپردم ب دست موج بی هیچ تصمیمی بی هیچ انتخابی پیش میرم. هیچ تصمیمی دوست ندارم بگیرم دوست دارم فقط پیش برم به هر سمتی ک این موج ببره. و البته که تصمیم نگرفتن هم خودش یه نوع تصمیمه
توی کلاسام همیشه یه چیزی را به بچه ها میگم:
ما عجب انسان های مغروری هستیم روی زمینی زندگی می کنیم ک یکی از میلیاردها سیاره در این عالمه و خورشیدی داریم ک یک ستاره کاملا معمولی و متوسط از بین صدها میلیارد ستارگان عالمه. در منظومه شمسی ای ک جرم زمین درش هیچه و زمین در این عالم مثل ذره ای غبار کوچکه و ما انسان ها چه قدر کوچک. و ما انسان ها روی این زمین کوچکمان میجنگیم و کینه میبافیم در دلهامان و نفرت میورزیم و هزار نامردی ها بر سر هم آوار می کنیم که چه؟؟
که کجای این زمین کوچک را بگیریم...؟؟!!!
بچه ها میبینید ک ما چقدر کوچکیم حتی عمر ما در مقایسه با عمر این عالم یا عمر یک ستاره هیچ ب حساب میاد پس چرا تمام این فرصت ناچیز را به جنگ دروغ و دورویی و تهمت و دعوا و کینه میگذرانیم . میبینید ما در مقابل این عظمت بیکران واقعا هیچی نیستیم هیچی
ما خودمون را زیادی بزرگ کردیم
اما شاید هم واقعا بزرگیم انسان هایی کوچک اما در عین حال بزرگ چرا که در وجود هرکدام از ما دنیایی ب بزرگی تمام عالم جریان داره.
در وجود زنی ک مدام لبخند میزند و بعدتر میفهمم چه قدر تنهاست. زنی ک حتی فکر میکردم چه قدر شاد یا چه قدر خوشبخت است ولی میفهمم چه قدر غمگین است
در وجود خودم
در وجود تمام ما عالمی در جریان است .....
ما موجودات کوچکی هستیم در این عالم و در عین حال موجودات بزرگ و منحصر ب فرد...
با یه عالمه حرف اما تمام مدت سکوت کردم نمیدونم چی شد و چرا فقط میدونم ک طالب اون لحظه بودم و نمیخواستم با هیچی خراب بشه
قبل اینا فکر میکردم میام اونجا بقیه کتابت را پرینت میگیرم و گل نرگس میخرم و میام خونتون میدونی گل نرگس در شرایط سخت رشد میکنه و عمرش کوتاهه تو سخت ترین فصل سال وقتی همه گل ها خشک شدن نرگس تازه غنچه میکنه برای همینه ک دوسش دارم.
و میریم سراغ اون که باید بریم.
ولی خب نشد و داستان جور دیگه ای پیش رفت
چرا که همیشه اون اتفاقی ک ما دلمون نمیخواد نمی افته و دنیا بر وفق مراد نیست
میخواستم قبل از اینکه بریم دکتر این حرفا را بزنم ولی نتونستم. تو حرف های جدی ای زدی حرفهای خیلی جدی و امروز گفتی که همه حرفات سرجاشه.
من میدونم ک تو دیگه نمیخوای این رابطه را ادامه بدی میدونم همه چیز برات سخته حتی ب قول خودت نگاه کردنم میدونم ک تو هم روزهای سختی را گذروندی و میگذرونی و خواهی گذروند. ولی میخوام یه چیزی بگم یه حرف تکراری میخوای بری برو ولی یواش یواش برو. یهو نرو. اجباری برات نیست بودن تو رابطه ای ک دوست نداری .
میخواستم دیروز بگم بهت ک چرا گفتم رنگی چون جاری شدی تو زندگیم و ب همه چیز رنگ بخشیدی.
و گفتی اگه نباشی من دیگه وقت دارم برای رسیدگی ب دخترک به ... و ... ولی نفهمیدی منظورمو اون روز ک اومدم( که مهراد... ) بهت گفتم بودنت یه درده نبودنت هزار درد. هزار درد یعنی وقتی نبودی همه چیز خراب شد یعنی وقتی نبودی زمان بیشتری ازاد بودم اره ولی دیگه نمیتونستم اصلا ب دخترک برسم اصلا حوصله اشو نداشتم نه بازی نه حرفی نه چیزی و بابای دخترکم همین طور تو اون مدت حتی باهاش حرفم نمیزدم حرفم میزدم دعوا میشد چون بد حرف میزدم. گفتی نباشی بهتره ولی وقتی جاری هستی تو زندگی نباشی دیگه بهتر نیست. وقتی جاری هستی تو زندگی اگر نباشی دیگه هیچ رنگ نداره دیگه هیچی لذت نداره دیگه فقط دوست دارم بشینم یه جا و خیره شم ب یه نقطه تمام 24 ساعت شبانه روزو تکون نخورم.
من این روزها بد خوردم زمین و نگفتم ک چ آشوبی تو دلم ب پا بود دیروز
و اینکه شاید نتونم دیگه باهات رابطه داشته باشم چون هربار یاد این اتفاق می افتم و اگه اینو مطمئنا بگم میدونم ک همه چیز تموم میشه. مثل دفعه پیش ک گفتم
و نگفتم که دیدن هر بچه نوزاد و شنیدن خبر بارداری هر کسی و ب دنیا اومدن هر بچه ای و حتی دیدن دخترک چه قدر برام سخته
و تو نمیخوای دیگه این رابطه ادامه داشته باشه ب دلایل خودت ک گفتی ک دلیل مردونه و ... و من دوست دارم باشی ولی نمیتونم به زور نگهت دارم . ولی بزار بگم که یه کم باش کنارم باش. باشی میتونم طاقت بیارم. یه کم باش تا سرپا شم تا دستمو بگیری بلند شم. بعد خواستی بری برو یواش یواش برو یهو نرو
تو دو راهی های زندگی گاهی تصمیم خیلی سخت میشه مخصوصا وقتی که هر دو راه غمی درش باشه
من تقسیم شدم تو این زندگی نکبت باری ک خواهم داشت
من همیشه فکر میکردم ک درسته زندگی سخته اما فرصت زندگی کردن یه موهبته
همیشه فکر میکردم من تو این دنیا ماموریت های زیادی برای انجام دادن دارم فکر میکردم بلاخره به ی دلیلی ب این دنیا اومدم و باید کارهای خاصی انجام بدم
ولی کاش من هرگز متولد نمیشدم
کاش هرگز متولد نمیشدم ک حالا بخوام این موهبت را از کس دیگه ای بگیرم
هر خبر بچه دار شدن هر بار دیدن و بغل کردن دخترک و این زجر میشه تاوان برای باقی عمر پر نکبتم
مطمئنم ک دیگه زندگی خوبی نخواهم داشت و تاوان خواهم داد
و دگر هرگز از ته دل نخواهم خندید
بچه قورباغه ی کوچولو من متاسفم . متاسفم با تمام سلول های وجود بی ارزشم ب خاطر همه چیز . حق داری ک از من متنفر باشی من آشغال ترین موجود روی زمینم. منو هرگز نبخش من حتی لایق بخشش هم نیستم
همیشه از خودم میپرسیدم این همه خبر تجاوز اخه چرا مگه زنه دست و پا نداره ک یارو را بزنه یا فرار کنه همیشه اون زن مورد تمسخرم بود
ولی اره ادم اون موقع دست و نداره
قضاوت نکنم دگر...
همیشه خودمو میذاشتم جای ادمای شجاع و نترس تمام فیلم ها
همیشه فکر میکردم منم همون جورم همون قدر شجاع یا حتی بیشتر
همیشه بال بال زدم جلوی تی وی ک یالا برو فرار کن بزنش اها افرین افرین
و فکر میکردم اگر تو شرایط بحرانی قرار بگیرم من میشم منجی
و چ احمقانه بود تمام فکرهایم ...
ک به راحتی دیروز اسیر شدم....
برنامه بچینیم . منم همیشه برنامه میچینم پلن ای پلن بی ولی توقع نداشته باشیم از خودمون ک در شرایط مطابق برنامه عمل کنیم
چون ادمیم چون حس داریم حس ترس حس شوک موندن در بهت و حیرت اینکه اصلا چی شد اخه و تا به خودمون بیایم و همه چیو سبک سنگین کنیم وقت گذشته
و من مترو را اشتباه بزرگی کردم مثل ادمهای مجرم موندم کنار و حرفی نزدم و مترو بهترین جاست برای خرید برای فرار کردن و شاید برای مردن
من مثلا از نظر خودم شجاع شدم ضعیف ترین موجود دنیا از ترس این حس عظیم
و هیچ غلطی نتونستم بکنم جز احتیاط
آره سارا ک شکنجه شد هیچی ب مایکل نگفت شاید منم نباید میگفتم ک شاهد این همه عذابت نباشم
واووو حالا فکر میکنم سارا چه قدر زرنگ بود
اصلا از خودم همچین توقعی نداشتم اصلا فکرشو نمیکردم انقدر بی دست و پا باشم
و خاطره دیروز شد 84 جزو بدترین روزهای زندگیم
منم حرف دارم ولی نمیزاری ماهی من بزار منم حرف بزنم بزار بگم چه قدر از خودم بدم میاد وقتی میتونستم کاری کنم و نکردم
منم ب اندازه تو در این قضیه اشتباه کردم ولی اشتباه اصلی ما ایم ما این ک هستیم
شاید این مثل ک دروغ دروغ میاره اینجا هم بشه گفت
اشتباه اشتباه میاره غلط غلط میاره.... جای شکایت نیست....