اولین شب تنهایی .....
همش مینویسی میخونی نوشته های خودت را باز مینویسی
وقت هایی هست که آدم جرئت گفتن یه حرف هایی را نداره
نه با خاطر اینکه از بیانشون بترسه
به خاطر اینکه فکر میکنه حرف هایی را میخواد بزنه که شاید خودش بهشون عمل نمیکنه
پس
سکوت میکنم...
توی دلم عجب آتیش سردی به پا میشه...
من اونی ام که سایه ای نداشت...
گاهی ک زندگی ب طرز غمگینی لذت انگیز میشه...
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود...
وصال او ز عمر جاودان به | خداوندا مرا آن ده که آن به |
به شمشیرم زد و با کس نگفتم | که راز دوست از دشمن نهان به |
به داغ بندگی مردن بر این در | به جان او که از ملک جهان به |
خدا را از طبیب من بپرسید | که آخر کی شود این ناتوان به |
گلی کان پایمال سرو ما گشت | بود خاکش ز خون ارغوان به |
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما | که این سیب زنخ زان بوستان به |
دلا دایم گدای کوی او باش | به حکم آن که دولت جاودان به |
جوانا سر متاب از پند پیران | که رای پیر از بخت جوان به |
شبی میگفت چشم کس ندیدهست | ز مروارید گوشم در جهان به |
اگر چه زنده رود آب حیات است | ولی شیراز ما از اصفهان به |
سخن اندر دهان دوست شکر | ولیکن گفته حافظ از آن به |
دوست عزیزم امسال خیلی یهویی عجیب یادش بود و برا غزل فرستاد
ممنونم ازش
تو ک میای میخونی و کلید همه جا را داری
دیروز اولین باری بود ک اجازه دادم کسی انقدر نزدیک بشه. بازهم اولین شدی...
میشینم فکر میکنم ب مریم. ب مریمی ک دیگه نمیشناسمش . مریمی ک عجیب برام غریبه شده و نمیدونم چی شد ک این شد اصلا نمیدونم از کجا شروع شد این غریبه شدنه.
گفتم این سقف خراب میشه رو سرمون چون حقمون نبود اونجا باشیم جایی ک اصلا مال ما نیست
خودمو تحلیل میکنم و میگم شاید همش بهانه است همه دلایل همه توجیه ها برای تو این نقطه بودنم.
پس تصمیم گرفتم دیگه توجیه نکنم
دیگه زندگی خوبی ک دارم را بد جلوه ندم
این سیری و گرسنگی هم ک ازش حرف میشه. واقعا نمیدونم درمورد من حقیقت داره یا نه
من خیلی حرف زدم از همه چیز ،همیشه کمبودهایی در زندگی وجود داره ولی باید تلاش بشه ک برطرف بشه باید تلاش بشه ک این نقاط خالی پر بشه
برا منم بوده شاید هم طولانی و از گذشته مدام یدک کشیدم همراه خودم همه حفره های خالی را
ولی هرچی فکر میکنم نمیتونم توجیه کنم این روزهام را. این اشتباه بزرگ...
دوست دارم کسی بود ک همیشه بود و حالا نیست
دوست داشتم کسی همراهم بود ک بیشتر از اینکه مراقب خودش باشه مراقب من باشه ک دست از پا خطا نکنم... و کسی نیست و منم تنها