تو
تو ک میای میخونی و کلید همه جا را داری
دیروز اولین باری بود ک اجازه دادم کسی انقدر نزدیک بشه. بازهم اولین شدی...
میشینم فکر میکنم ب مریم. ب مریمی ک دیگه نمیشناسمش . مریمی ک عجیب برام غریبه شده و نمیدونم چی شد ک این شد اصلا نمیدونم از کجا شروع شد این غریبه شدنه.
گفتم این سقف خراب میشه رو سرمون چون حقمون نبود اونجا باشیم جایی ک اصلا مال ما نیست
خودمو تحلیل میکنم و میگم شاید همش بهانه است همه دلایل همه توجیه ها برای تو این نقطه بودنم.
پس تصمیم گرفتم دیگه توجیه نکنم
دیگه زندگی خوبی ک دارم را بد جلوه ندم
این سیری و گرسنگی هم ک ازش حرف میشه. واقعا نمیدونم درمورد من حقیقت داره یا نه
من خیلی حرف زدم از همه چیز ،همیشه کمبودهایی در زندگی وجود داره ولی باید تلاش بشه ک برطرف بشه باید تلاش بشه ک این نقاط خالی پر بشه
برا منم بوده شاید هم طولانی و از گذشته مدام یدک کشیدم همراه خودم همه حفره های خالی را
ولی هرچی فکر میکنم نمیتونم توجیه کنم این روزهام را. این اشتباه بزرگ...
دوست دارم کسی بود ک همیشه بود و حالا نیست
دوست داشتم کسی همراهم بود ک بیشتر از اینکه مراقب خودش باشه مراقب من باشه ک دست از پا خطا نکنم... و کسی نیست و منم تنها