روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

یک زن متاهل هستم
با یک اشتباه بزرگ
و یک تاوان بزرگتر
با یک عشق ممنوع

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «تو» ثبت شده است

سوار اتوبوس شدیم صندلی های انتهایی رو انتخاب کردیم و نشستیم.

نگام کردی

سرم تکیه دادم به صندلی گفتم ببوسم

گفتی اینجا ؟؟

فقط چشمام بستم

دستات گم شد لای موهام؛ لب هات رو حس کردم که لب هام رو در آغوش گرفت؛

چشمام باز کردم... جای خالیت تا مرکز زمین عمق داشت...

#ماهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۹
مریم بانو

من با تو زندگی می کنم... هر روز

در لحظاتم جاری…

امروز باران سختی می بارید…

امروز هوا سرد بود و آسمان دلش سخت گرفته بود… هرچی گریه می کرد آروم نمی شد…

یه روسری گرفته بودم روی سرم و میدویدم که یه سرپناه پیدا کنم. بعد دیدمت کنارم؛ داری میدوی مثل من؛ یه لحظه نگات کردم. ایستادم؛ تو هم ایستادی کنارم… روسری ای رو که گرفته بودم خیس آب شده بود گذاشتمتش کنار بهت نگاه کردم و خندیدم؛ تو هم خندیدی؛ بعد بی خیال اون بارون تند همون جا ایستادم و بوسیدمت… گفتی: خیس شدیم

خندیدم با هم و به سمت کتابخونه دویدیم…

#ماهی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۳
مریم بانو

ماهی جان ؛ چقدر دلم برات تنگ شده. چقدر تشنه بغلتم فقط


چقدر دلم میخواد پیشش باشم…
چه مظلومانه دوری ات را تاب می آورم… بدون اینکه حتی بهش بگم…
ماهی جان…
یه روز…
یه روز باید بیاد که وصل بشم بهت … یه روز…
و اگر نیاد که… گر قیامت قصه باشد من کجا بینم تو را
و قیامت گه خورده اگر قصه باشه

اما یه روز میاد… یه روز که نشسته روبروم و فاصله بینمون همین چند سانتی متر میز در میانه
نگاش می کنم و بهش میگم که چه قدر می خوامت… بهش میگم که چقدر بوش.. بغلش.. صداش.. خنده هاش.. چشماش.. حرفاش.. و همه و همه چیزش فوقالعاده و منحصر به فرده
بهش می گم که تو هیاهوی این دنیای شلوغ تو پناه منی
بهش می گم که ترس از دست دادنت ترس نبودنت ترس رفتنت ترس دزدینت میتونه منو از پا دربیاره انقدر که هیچی دیگه نمیتونه
بهش می گم که عاشقشم… عاشق تمامش...

#ماهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۲۱
مریم بانو

با یه عالمه حرف اما تمام مدت سکوت کردم نمیدونم چی شد و چرا فقط میدونم ک طالب اون لحظه بودم و نمیخواستم با هیچی خراب بشه
قبل اینا فکر میکردم میام اونجا بقیه کتابت را پرینت میگیرم و گل نرگس میخرم و میام خونتون میدونی گل نرگس در شرایط سخت رشد میکنه و عمرش کوتاهه تو سخت ترین فصل سال وقتی همه گل ها خشک شدن نرگس تازه غنچه میکنه برای همینه ک دوسش دارم.
و میریم سراغ اون که باید بریم.
ولی خب نشد و داستان جور دیگه ای پیش رفت
چرا که همیشه اون اتفاقی ک ما دلمون نمیخواد نمی افته و دنیا بر وفق مراد نیست
میخواستم قبل از اینکه بریم دکتر این حرفا را بزنم ولی نتونستم. تو حرف های جدی ای زدی حرفهای خیلی جدی و امروز گفتی که همه حرفات سرجاشه. 

 

من میدونم ک تو دیگه نمیخوای این رابطه را ادامه بدی میدونم همه چیز برات سخته حتی ب قول خودت نگاه کردنم میدونم ک تو هم روزهای سختی را گذروندی و میگذرونی و خواهی گذروند. ولی میخوام یه چیزی بگم یه حرف تکراری میخوای بری برو ولی یواش یواش برو. یهو نرو. اجباری برات نیست بودن تو رابطه ای ک دوست نداری .


میخواستم دیروز بگم بهت ک چرا گفتم رنگی چون جاری شدی تو زندگیم و ب همه چیز رنگ بخشیدی.
و گفتی اگه نباشی من دیگه وقت دارم برای رسیدگی ب دخترک به ... و ... ولی نفهمیدی منظورمو اون روز ک اومدم( که مهراد... ) بهت گفتم بودنت یه درده نبودنت هزار درد. هزار درد یعنی وقتی نبودی همه چیز خراب شد یعنی وقتی نبودی زمان بیشتری ازاد بودم اره ولی دیگه نمیتونستم اصلا ب دخترک برسم اصلا حوصله اشو نداشتم نه بازی نه حرفی نه چیزی و بابای دخترکم همین طور تو اون مدت حتی باهاش حرفم نمیزدم حرفم میزدم دعوا میشد چون بد حرف میزدم. گفتی نباشی بهتره ولی وقتی جاری هستی تو زندگی نباشی دیگه بهتر نیست. وقتی جاری هستی تو زندگی اگر نباشی دیگه هیچ رنگ نداره دیگه هیچی لذت نداره دیگه فقط دوست دارم بشینم یه جا و خیره شم ب یه نقطه تمام 24 ساعت شبانه روزو تکون نخورم. 


من این روزها بد خوردم زمین و نگفتم ک چ آشوبی تو دلم ب پا بود دیروز

و اینکه شاید نتونم دیگه باهات رابطه داشته باشم چون هربار یاد این اتفاق می افتم و اگه اینو مطمئنا بگم میدونم ک همه چیز تموم میشه. مثل دفعه پیش ک گفتم

و نگفتم که دیدن هر بچه نوزاد و شنیدن خبر بارداری هر کسی و ب دنیا اومدن هر بچه ای و حتی دیدن دخترک چه قدر برام سخته 

 

و تو نمیخوای دیگه این رابطه ادامه داشته باشه ب دلایل خودت ک گفتی ک دلیل مردونه و ... و من دوست دارم باشی ولی نمیتونم به زور نگهت دارم . ولی بزار بگم که یه کم باش کنارم باش. باشی میتونم طاقت بیارم. یه کم باش تا سرپا شم تا دستمو بگیری بلند شم. بعد خواستی بری برو یواش یواش برو یهو نرو 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۳
مریم بانو

همیشه از خودم میپرسیدم این همه خبر تجاوز اخه چرا مگه زنه دست و پا نداره ک یارو را بزنه یا فرار کنه همیشه اون زن مورد تمسخرم بود
ولی اره ادم اون موقع دست و نداره
قضاوت نکنم دگر...

همیشه خودمو میذاشتم جای ادمای شجاع و نترس تمام فیلم ها
همیشه فکر میکردم منم همون جورم همون قدر شجاع یا حتی بیشتر
همیشه بال بال زدم جلوی تی وی ک یالا برو فرار کن بزنش اها افرین افرین
و فکر میکردم اگر تو شرایط بحرانی قرار بگیرم من میشم منجی
و چ احمقانه بود تمام فکرهایم ...
ک به راحتی دیروز اسیر شدم....
برنامه بچینیم . منم همیشه برنامه میچینم پلن ای پلن بی ولی توقع نداشته باشیم از خودمون ک در شرایط مطابق برنامه عمل کنیم
چون ادمیم چون حس داریم حس ترس حس شوک موندن در بهت و حیرت اینکه اصلا چی شد اخه و تا به خودمون بیایم و همه چیو سبک سنگین کنیم وقت گذشته

و من مترو را اشتباه بزرگی کردم مثل ادمهای مجرم موندم کنار و حرفی نزدم و مترو بهترین جاست برای خرید برای فرار کردن و شاید برای مردن
من مثلا از نظر خودم شجاع شدم ضعیف ترین موجود دنیا از ترس این حس عظیم
و هیچ غلطی نتونستم بکنم جز احتیاط

آره سارا ک شکنجه شد هیچی ب مایکل نگفت شاید منم نباید میگفتم ک شاهد این همه عذابت نباشم

واووو حالا فکر میکنم سارا چه قدر زرنگ بود
اصلا از خودم همچین توقعی نداشتم اصلا فکرشو نمیکردم انقدر بی دست و پا باشم
و خاطره دیروز شد 84 جزو بدترین روزهای زندگیم

منم حرف دارم ولی نمیزاری ماهی من بزار منم حرف بزنم بزار بگم چه قدر از خودم بدم میاد وقتی میتونستم کاری کنم و نکردم

منم ب اندازه تو در این قضیه اشتباه کردم ولی اشتباه اصلی ما ایم ما این ک هستیم
شاید این مثل ک دروغ دروغ میاره اینجا هم بشه گفت
اشتباه اشتباه میاره غلط غلط میاره.... جای شکایت نیست....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۰
مریم بانو

سخته نمیخوام فکر کنم به تمام کارهایی ک دارم انجام میدم چون فکر کردن بهشون عذابم میده همش میخوام فرار کنم 
فرار کنم و به روی خودم نیارم ک چکارا کردم
 ولی نمیشه تا کجا فرار کنم تا کجا به خودم بقبولونم ک "ولش کن مریم بهش فکر نکن" 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۶ ، ۱۳:۳۹
مریم بانو


تو ک میای میخونی و کلید همه جا را داری
 دیروز اولین باری بود ک اجازه دادم کسی انقدر نزدیک بشه. بازهم اولین شدی...

میشینم فکر میکنم ب مریم. ب مریمی ک دیگه نمیشناسمش . مریمی ک عجیب برام غریبه شده و نمیدونم چی شد ک این شد اصلا نمیدونم از کجا شروع شد این غریبه شدنه.
 گفتم این سقف خراب میشه رو سرمون چون حقمون نبود اونجا باشیم جایی ک اصلا مال ما نیست 
 خودمو تحلیل میکنم و میگم شاید همش بهانه است همه دلایل همه توجیه ها برای تو این نقطه بودنم.
پس تصمیم گرفتم دیگه توجیه نکنم
دیگه زندگی خوبی ک دارم را بد جلوه ندم

این سیری و گرسنگی هم ک ازش حرف میشه. واقعا نمیدونم درمورد من حقیقت داره یا نه
 من خیلی حرف زدم از همه چیز ،همیشه کمبودهایی در زندگی وجود داره ولی باید تلاش بشه ک برطرف بشه باید تلاش بشه ک این نقاط خالی پر بشه
 برا منم بوده شاید هم طولانی و از گذشته مدام یدک کشیدم همراه خودم همه حفره های خالی را

ولی هرچی فکر میکنم نمیتونم توجیه کنم این روزهام را. این اشتباه بزرگ...
دوست دارم کسی بود ک همیشه بود و حالا نیست 
 دوست داشتم کسی همراهم بود ک بیشتر از اینکه مراقب خودش باشه مراقب من باشه ک دست از پا خطا نکنم... و کسی نیست و منم تنها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۶ ، ۱۳:۲۴
مریم بانو