دلم میخواد بمیرم
اما
مامانم بابام، الی، دخترک ناراحت میشن...
دلم میخواد بمیرم
اما
مامانم بابام، الی، دخترک ناراحت میشن...
نمی خوام حرفای امروزش یادم بره. بهم گفت تو پر از خشمی و خشم قوی ترین هیحان آدمیه. پر از خشمی چون خودتو نبخشیدی
و خودت نبخشیدی چون اصلن نمیخای بپذیری که اشتباه کردی. و این حس که هیچ وقت نمیتونم شاد باشم از همون حس عذاب وجدان میاد. اما باید خودتو ببخشی و مهربون تر با خودت باشی. اشتباه کردی آره اما تاوانشم دادی. این همه حس بد این همه غم همون تاوانیه که دادی. چنگ زدی به همه چیز اما باید رها کنی. تو موفق باشی تو کارت تو تحصیلت تو اجتماع اما برای خودت درون خودت نیستی برای خودت یه شکست خورده و تحقیر شده ی بزرگی فقط... فکر کن و بپذیر و ببخش خودتو...
سلام
حالم خیلی بده
نمیتونم توصیف کنم
همه چیز تاریکه
من خیلی میترسم
خیلی زیاد
خیلی زیاد
دوست ندارم برم خارج... ایشالا این اتوبوس تصادف کنه من بمیرم
من نمیخام برم
من نمیخام برم
من میترسم خیلی
.........................
رفتم تهران برای گرفتن پاسپورتم، میون شک و دو دلی به ندای قلبم گوش دادم و بهش پیام دادم ک اومدم
حرفی برای گفتن باهاش نداشتم، خواستم مدیون دلم نمونم ، یا اگر اون حرفی داره فرصت زدنش پیدا کنه ...
تو ۳ ساعت، ۵ تا پراپرانول خوردم، ضربان قلبم همش بین ۹۰ تا ۱۲۰
همش کنترل کنترل
نهار خوردیم، چایی خوردیم، دو ساعتی بودیم، پاشدیم رفتیم سمت مترو، خدافزیکردیم رفتم خط خودم، شلوغ بود، شلوغ تر از همیشه، دیگه نتونستم، اشکام اومد پایین ، فقط سرم انداختم زیر، سنگینی نگاه یکی دو نفر روحس میکردم، اما دست خودم نبود، نمیتونستم جلو جاری شدنشون بگیرم
سانچی غرق شد میان آب و آتش
و این از ذهنم بیرون نمیره. چقدر زن هاشون عاشق بودند. از اون زنهایی بودند که از چشماشون میشد فهمید چقدر عاشقند. مثل مدیر مهد دخترک. چشماشون یه جور عجیبی جذبت میکنه میتونی ساعت ها بشینی تو چشماشون نگاه کنی بی اینکه خسته بشی. یه جور برق خاصی داره . چه عاشقانه گفتند از شوهراشون....
سرنشین قایق کوچکی ام میان دریا که تلاشی نمیکنم برای رفتن ب سمت خاصی. دراز کشیده ام کف قایق و چشم دوخته ام به آسمان ، موج مرا میبرد. خود را سپردم ب دست موج بی هیچ تصمیمی بی هیچ انتخابی پیش میرم. هیچ تصمیمی دوست ندارم بگیرم دوست دارم فقط پیش برم به هر سمتی ک این موج ببره. و البته که تصمیم نگرفتن هم خودش یه نوع تصمیمه
تو دو راهی های زندگی گاهی تصمیم خیلی سخت میشه مخصوصا وقتی که هر دو راه غمی درش باشه
من تقسیم شدم تو این زندگی نکبت باری ک خواهم داشت
من همیشه فکر میکردم ک درسته زندگی سخته اما فرصت زندگی کردن یه موهبته
همیشه فکر میکردم من تو این دنیا ماموریت های زیادی برای انجام دادن دارم فکر میکردم بلاخره به ی دلیلی ب این دنیا اومدم و باید کارهای خاصی انجام بدم
ولی کاش من هرگز متولد نمیشدم
کاش هرگز متولد نمیشدم ک حالا بخوام این موهبت را از کس دیگه ای بگیرم
هر خبر بچه دار شدن هر بار دیدن و بغل کردن دخترک و این زجر میشه تاوان برای باقی عمر پر نکبتم
مطمئنم ک دیگه زندگی خوبی نخواهم داشت و تاوان خواهم داد
و دگر هرگز از ته دل نخواهم خندید
بچه قورباغه ی کوچولو من متاسفم . متاسفم با تمام سلول های وجود بی ارزشم ب خاطر همه چیز . حق داری ک از من متنفر باشی من آشغال ترین موجود روی زمینم. منو هرگز نبخش من حتی لایق بخشش هم نیستم
همیشه از خودم میپرسیدم این همه خبر تجاوز اخه چرا مگه زنه دست و پا نداره ک یارو را بزنه یا فرار کنه همیشه اون زن مورد تمسخرم بود
ولی اره ادم اون موقع دست و نداره
قضاوت نکنم دگر...
همیشه خودمو میذاشتم جای ادمای شجاع و نترس تمام فیلم ها
همیشه فکر میکردم منم همون جورم همون قدر شجاع یا حتی بیشتر
همیشه بال بال زدم جلوی تی وی ک یالا برو فرار کن بزنش اها افرین افرین
و فکر میکردم اگر تو شرایط بحرانی قرار بگیرم من میشم منجی
و چ احمقانه بود تمام فکرهایم ...
ک به راحتی دیروز اسیر شدم....
برنامه بچینیم . منم همیشه برنامه میچینم پلن ای پلن بی ولی توقع نداشته باشیم از خودمون ک در شرایط مطابق برنامه عمل کنیم
چون ادمیم چون حس داریم حس ترس حس شوک موندن در بهت و حیرت اینکه اصلا چی شد اخه و تا به خودمون بیایم و همه چیو سبک سنگین کنیم وقت گذشته
و من مترو را اشتباه بزرگی کردم مثل ادمهای مجرم موندم کنار و حرفی نزدم و مترو بهترین جاست برای خرید برای فرار کردن و شاید برای مردن
من مثلا از نظر خودم شجاع شدم ضعیف ترین موجود دنیا از ترس این حس عظیم
و هیچ غلطی نتونستم بکنم جز احتیاط
آره سارا ک شکنجه شد هیچی ب مایکل نگفت شاید منم نباید میگفتم ک شاهد این همه عذابت نباشم
واووو حالا فکر میکنم سارا چه قدر زرنگ بود
اصلا از خودم همچین توقعی نداشتم اصلا فکرشو نمیکردم انقدر بی دست و پا باشم
و خاطره دیروز شد 84 جزو بدترین روزهای زندگیم
منم حرف دارم ولی نمیزاری ماهی من بزار منم حرف بزنم بزار بگم چه قدر از خودم بدم میاد وقتی میتونستم کاری کنم و نکردم
منم ب اندازه تو در این قضیه اشتباه کردم ولی اشتباه اصلی ما ایم ما این ک هستیم
شاید این مثل ک دروغ دروغ میاره اینجا هم بشه گفت
اشتباه اشتباه میاره غلط غلط میاره.... جای شکایت نیست....
سخته
زندگی کردن با یه عالمه فکرهای جور واجور ک تو مغزت رژه میرن واقعا سخته
اینکه تفکیک کنی تحلیل کنی بازم سخته
اینکه بشینی فکر کنی ک کدوم کارت درسته کدوم کارت غلطه و از خودت حساب بکشی بازم سخته
سخته ک تو حساب کشی از خودت و بازنده بشی...
اینکه آدم بخواد به یه موضوعی همه جانبه فکر کنه و همه چیز را در نظر بگیره
مثلا نقش من ب عنوان یک همسر یک مادر یک دختر یک خواهر و جدای همه ی اینا بودن خودم
یعنی اینکه هرکس جدای از اینکه چ نقشی تو زندگی داره اول خودشه
قبل از مادر بودن و همسر بودن اول منم اول مریم
زندگی را نمیشه خلاصه کرد در این نقش ها چون یه روزی میرسه ک میبینی خودت هیچی
میبینی خودت تو زندگی دیگه هیچ نقشی نداری
و به واسطه اطرافیانه ک شخصیتت تعریف میشه و خودت چیزی نداری
من همیشه خواستم یه جایی در میان تمام روزهای شلوغم برای خودم بزارم جدای از مادر بودن و همسر بودن با وجود تمام سختی هایی ک خودم به خاطر خودم بودنم از سر میگذرونم و اینکه به خاطر خواسته های خودمه نه به خاطر کس دیگه ای پس سختی اش هم برای شیرینه
چی میخواستم بنویسم چی شد
از کجا ب کجا رسیدم هه هه
اینا را نمیخواستم بنویسم یه چیزای دیگه ای بود تو این ذهن وامو نده ام نمیدونم انگار دستم نوشت اینا را