روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

روزگار نوشت

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

یک زن متاهل هستم
با یک اشتباه بزرگ
و یک تاوان بزرگتر
با یک عشق ممنوع

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

سلام

حالم خیلی بده

نمیتونم توصیف کنم

همه چیز تاریکه

 

من خیلی میترسم

خیلی زیاد

خیلی زیاد

 

دوست ندارم برم خارج... ایشالا این اتوبوس تصادف کنه من بمیرم

من نمیخام برم

 

 

من نمیخام برم

من میترسم خیلی

.........................

رفتم تهران برای گرفتن پاسپورتم،‌ میون شک و دو دلی به ندای قلبم گوش دادم و بهش پیام دادم ک اومدم

حرفی برای گفتن باهاش نداشتم، خواستم مدیون دلم نمونم ، یا اگر‌ اون حرفی داره فرصت زدنش پیدا کنه ...

تو ۳ ساعت، ۵ تا‌ پراپرانول خوردم، ضربان قلبم همش بین ۹۰ تا ۱۲۰

همش کنترل کنترل

نهار خوردیم، چایی خوردیم، دو ساعتی بودیم، پاشدیم رفتیم سمت مترو، خدافزی‌کردیم رفتم خط خودم، شلوغ بود، شلوغ تر از همیشه، دیگه نتونستم، اشکام اومد پایین ، فقط سرم انداختم زیر، سنگینی نگاه یکی دو نفر رو‌حس میکردم، اما دست خودم نبود، نمیتونستم جلو جاری شدنشون بگیرم

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۳۲
مریم بانو

سکانس اول، روز شمار دوست دخترا:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۷
مریم بانو

مریم فقط بسه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۸
مریم بانو

دیووته کننده است یه جورایی

بالا افطاری می خورم میام پایین آماده بشم

باید می رفتم سالن مشتری داشتم اما علی رفته بود بیرون و ماشین نداشتم. اینو وقتی داشتم افطاری می خوردم تو جمع گفتم.

دارم آماده می شم که گوشیم زنگ می خوره نگاه می کنم یه لحظه تعجب می کنم این دیگه چیه بعد ماتم میبره نوشته Tanin تو چند ثانیه اول تعجب می کنم فکر میکنم من دوستی ب اسم طنین ندارم. یهو یادم میاد طنین از کانتکت های ماهی بود انگار. عجیبه چشمام گرد شده. اکسپ میزنم و جواب میدم

اما صدای طنین نیست... صدای خواهرمه میگه: مریم از گوشی فاطمه زنگ زدم. منو فاطمه داریم میریم کلاس جلوی در هستیم اگر ماشین نداری گفتم برسونیمت

میگم : نه ممنون خودم میرم

گوشی قطع می کنم هنوز ماتم. فاطمه همون طنینه؟؟ باز ب خودم میگم شاید اشتباه می کنم. هارد میارم وصل می کنم به لب تاب سرچ میکنم پوشه طنین باز می کنم. بعضی چیزا هست شماره اش که چک کنم  بعضی چت ها .....

آره همونه...

من میدونستم فاطمه از قدیم با الی دوست بوده اما یکسالیه رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند فاطمه اکثر روزهای هفته این جاست انگار شده یکی از افراد نزدیک خانواده مون. شبا اینجا می خوابه گاهی. شام نهار خیلی اوقات با ماست. امروزم از صبح اینجا بود و افطار رو همه با هم سر یه میز خوردیم و بعد اونا رفتن آماده بشن برن کلاس و منم اومدم پایین آمده بشم برم سالن

و حالا من فهمیدم عه این فاطمه ای که همش اینجاست شام و نهار با ماست و دوست نزدیک دخترکه من شده و برای منم دیگه غریبه نیست.

همون طنین عه...

 

فقط تا جاییکه میدونم اواخر تابستان و اوایل پاییز ۹۶. یعنی همون موقعی که من با وحید در ارتباط بودم و منو خون ب جگر کرد. آره همون موقع خودش با طنین یا فاطمه ای که حالا هر روز خونه ی ماست لاو میترکونده..

 

زنگ می زنم سالن. نوبت رو کنسل می کنم...

 

و به این فکر می کنم که:

 

دنیا چقدر گرد و کوچیکه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۰۹
مریم بانو

- سلام

- سلام عزیزکم

- دلم خیلی براش تنگ شده

- میدونم

- دیروز بهم پیام داد. برا عمل مامانش پول کم داشت انگار. یه مقدار براش جور کردم

- آفرین این یه کار انسانیه

- دوست داشتم بگه بهم عملش چ جوره. نگفت. آخر خودم پرسیدم

- خب چی گفت؟

- گفت خوب بوده عملش. مریم؟

- جونم

- تنهاست... کاش پیشش بودم...

- مریم. همون که پولو جور کردی براش کار مهمی بوده تو کارت انجام دادی

- خیلی تنهاست

- اون بلده راهش پیدا کنه

- مطمینی؟

- آره قربونت برم نگرانش نباش

- خوابشو میبینم شبا

- آره فهمیدم ناقلا

- دلم می خواست دستاش می گرفتم

- مریممممم می گذره. صبر کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۱۰
مریم بانو

یخ زده ام
مثل کسی که در برف و بوران دامنه یک کوه باشه
مثل کسی که از سرما خونی تو رگ هاش در جریان نیست
هیچ حسی درونم جریان نداره. نه از چیزی خوشحالم نه ناراحت یخ یخم. بی هیچ حسی
سرد سرد

سرد مثل موهای بلوند
دیمن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۷
مریم بانو

سانچی غرق شد میان آب و آتش
و این از ذهنم بیرون نمیره. چقدر زن هاشون عاشق بودند. از اون زنهایی بودند که از چشماشون میشد فهمید چقدر عاشقند. مثل مدیر مهد دخترک. چشماشون یه جور عجیبی جذبت میکنه میتونی ساعت ها بشینی تو چشماشون نگاه کنی بی اینکه خسته بشی. یه جور برق خاصی داره . چه عاشقانه گفتند از شوهراشون....

سرنشین قایق کوچکی ام میان دریا که تلاشی نمیکنم برای رفتن ب سمت خاصی. دراز کشیده ام کف قایق و چشم دوخته ام به آسمان ، موج مرا میبرد. خود را سپردم ب دست موج بی هیچ تصمیمی بی هیچ انتخابی پیش میرم. هیچ تصمیمی دوست ندارم بگیرم دوست دارم فقط پیش برم به هر سمتی ک این موج ببره. و البته که تصمیم نگرفتن هم خودش یه نوع تصمیمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۶
مریم بانو

توی کلاسام همیشه یه چیزی را به بچه ها میگم:

ما عجب انسان های مغروری هستیم روی زمینی زندگی می کنیم ک یکی از میلیاردها سیاره در این عالمه و خورشیدی داریم ک یک ستاره کاملا معمولی و متوسط از بین صدها میلیارد ستارگان عالمه. در منظومه شمسی ای ک جرم زمین درش هیچه و زمین در این عالم مثل ذره ای غبار کوچکه و ما انسان ها چه قدر کوچک. و ما انسان ها روی این زمین کوچکمان میجنگیم و کینه میبافیم در دلهامان و نفرت میورزیم و هزار نامردی ها بر سر هم آوار می کنیم که چه؟؟

که کجای این زمین کوچک را بگیریم...؟؟!!!

بچه ها میبینید ک ما چقدر کوچکیم حتی عمر ما در مقایسه با عمر این عالم یا عمر یک ستاره هیچ ب حساب میاد پس چرا تمام این فرصت ناچیز را به جنگ دروغ و دورویی و تهمت و دعوا و کینه میگذرانیم . میبینید ما در مقابل این عظمت بیکران واقعا هیچی نیستیم هیچی

ما خودمون را زیادی بزرگ کردیم 

اما شاید هم واقعا بزرگیم انسان هایی کوچک اما در عین حال بزرگ چرا که در وجود هرکدام از ما دنیایی ب بزرگی تمام عالم جریان داره.

 

در وجود زنی ک مدام لبخند میزند و بعدتر میفهمم چه قدر تنهاست. زنی ک حتی فکر میکردم چه قدر شاد یا چه قدر خوشبخت است ولی میفهمم چه قدر غمگین است

در وجود خودم

در وجود تمام ما عالمی در جریان است .....

ما موجودات کوچکی هستیم در این عالم و در عین حال موجودات بزرگ و منحصر ب فرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۵
مریم بانو

با یه عالمه حرف اما تمام مدت سکوت کردم نمیدونم چی شد و چرا فقط میدونم ک طالب اون لحظه بودم و نمیخواستم با هیچی خراب بشه
قبل اینا فکر میکردم میام اونجا بقیه کتابت را پرینت میگیرم و گل نرگس میخرم و میام خونتون میدونی گل نرگس در شرایط سخت رشد میکنه و عمرش کوتاهه تو سخت ترین فصل سال وقتی همه گل ها خشک شدن نرگس تازه غنچه میکنه برای همینه ک دوسش دارم.
و میریم سراغ اون که باید بریم.
ولی خب نشد و داستان جور دیگه ای پیش رفت
چرا که همیشه اون اتفاقی ک ما دلمون نمیخواد نمی افته و دنیا بر وفق مراد نیست
میخواستم قبل از اینکه بریم دکتر این حرفا را بزنم ولی نتونستم. تو حرف های جدی ای زدی حرفهای خیلی جدی و امروز گفتی که همه حرفات سرجاشه. 

 

من میدونم ک تو دیگه نمیخوای این رابطه را ادامه بدی میدونم همه چیز برات سخته حتی ب قول خودت نگاه کردنم میدونم ک تو هم روزهای سختی را گذروندی و میگذرونی و خواهی گذروند. ولی میخوام یه چیزی بگم یه حرف تکراری میخوای بری برو ولی یواش یواش برو. یهو نرو. اجباری برات نیست بودن تو رابطه ای ک دوست نداری .


میخواستم دیروز بگم بهت ک چرا گفتم رنگی چون جاری شدی تو زندگیم و ب همه چیز رنگ بخشیدی.
و گفتی اگه نباشی من دیگه وقت دارم برای رسیدگی ب دخترک به ... و ... ولی نفهمیدی منظورمو اون روز ک اومدم( که مهراد... ) بهت گفتم بودنت یه درده نبودنت هزار درد. هزار درد یعنی وقتی نبودی همه چیز خراب شد یعنی وقتی نبودی زمان بیشتری ازاد بودم اره ولی دیگه نمیتونستم اصلا ب دخترک برسم اصلا حوصله اشو نداشتم نه بازی نه حرفی نه چیزی و بابای دخترکم همین طور تو اون مدت حتی باهاش حرفم نمیزدم حرفم میزدم دعوا میشد چون بد حرف میزدم. گفتی نباشی بهتره ولی وقتی جاری هستی تو زندگی نباشی دیگه بهتر نیست. وقتی جاری هستی تو زندگی اگر نباشی دیگه هیچ رنگ نداره دیگه هیچی لذت نداره دیگه فقط دوست دارم بشینم یه جا و خیره شم ب یه نقطه تمام 24 ساعت شبانه روزو تکون نخورم. 


من این روزها بد خوردم زمین و نگفتم ک چ آشوبی تو دلم ب پا بود دیروز

و اینکه شاید نتونم دیگه باهات رابطه داشته باشم چون هربار یاد این اتفاق می افتم و اگه اینو مطمئنا بگم میدونم ک همه چیز تموم میشه. مثل دفعه پیش ک گفتم

و نگفتم که دیدن هر بچه نوزاد و شنیدن خبر بارداری هر کسی و ب دنیا اومدن هر بچه ای و حتی دیدن دخترک چه قدر برام سخته 

 

و تو نمیخوای دیگه این رابطه ادامه داشته باشه ب دلایل خودت ک گفتی ک دلیل مردونه و ... و من دوست دارم باشی ولی نمیتونم به زور نگهت دارم . ولی بزار بگم که یه کم باش کنارم باش. باشی میتونم طاقت بیارم. یه کم باش تا سرپا شم تا دستمو بگیری بلند شم. بعد خواستی بری برو یواش یواش برو یهو نرو 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۳
مریم بانو

تو دو راهی های زندگی گاهی تصمیم خیلی سخت میشه مخصوصا وقتی که هر دو راه غمی درش باشه
من تقسیم شدم تو این زندگی نکبت باری ک خواهم داشت
من همیشه فکر میکردم ک درسته زندگی سخته اما فرصت زندگی کردن یه موهبته
همیشه فکر میکردم من تو این دنیا ماموریت های زیادی برای انجام دادن دارم فکر میکردم بلاخره به ی دلیلی ب این دنیا اومدم و باید کارهای خاصی انجام بدم
ولی کاش من هرگز متولد نمیشدم
کاش هرگز متولد نمیشدم ک حالا بخوام این موهبت را از کس دیگه ای بگیرم
هر خبر بچه دار شدن هر بار دیدن و بغل کردن دخترک و این زجر میشه تاوان برای باقی عمر پر نکبتم 
مطمئنم ک دیگه زندگی خوبی نخواهم داشت و تاوان خواهم داد
و دگر هرگز از ته دل نخواهم خندید
بچه قورباغه ی کوچولو من متاسفم . متاسفم با تمام سلول های وجود بی ارزشم ب خاطر همه چیز . حق داری ک از من متنفر باشی من آشغال ترین موجود روی زمینم. منو هرگز نبخش من حتی لایق بخشش هم نیستم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۳۲
مریم بانو